ای وای مادرم...


http://tdel.ir/wp-content/uploads/127.jpg

زهرای تو که هست به مردم نیاز نیست

وقتی که آب هست تیمم نیاز نیست

شرمنده ام که دست تو از پشت بسته شد

شرمنده ام خودم به تبسم نیاز نیست

حرفی نزن گلوی تو را میکشد طناب

وقتی اشاره است به تکلم نیاز نیست

کو دستهات تا که بگیرم ببوسمش

دست تو را به بیعت مردم نیاز نیست

دستم به دست ضربه ی اول خودش شکست

با این حساب ضربه ی دوم نیاز نیست

حتی اشاره بار مرا میزند زمین

این بار ِ شیشه را به تهاجم نیاز نیست

علی اکبر لطیفیان

اشعارمیلادپیامبراکرم(س)وامام صادق(ع)

اشعارمیلادپیامبراکرم(س)وامام صادق(ع) 

http://tdel.ir/wp-content/uploads/sli61-43.jpg

لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود


اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود


تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود 

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله 

تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند


تورا به سمت زمین با نسیم آوردند
توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود
توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند


اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات

برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت


هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت


شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت


یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی

مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است


همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است


تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است


قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله

تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها


تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها


خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها


بگو: مدینه علمی، علی درآن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها


بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها
زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد


هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والامقام همسر توست


علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست


همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

علی اکبر لطیفیان

بهارعلی خزان شده ای....

  http://tdel.ir/wp-content/uploads/alhfalfh119.jpg

پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد
این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد...

بین نفس سینه ی من فاصله افتاد
تا اینکه در این شهر صدای تو نگیرد...

تا این سپر تا شده ات فایده دارد
ای کاش مرا از تو خدای تو نگیرد...

پهلو زدم آنقدر که مسمار بیفتد
تا موقع رفتن به عبای تو نگیرد...


افتادن من در وسط کوچه صدا کرد
آری خبری نیست برای تو نگیرد...

من شیشه سپر میکنم امروز برایت
تا سنگ سر کوچه به پای تو نگیرد...

تو خواستی اینبار فدایم شوی اما
من خواستم اینبار دعای تو نگیرد...

 علی اکبر لطیفیان

حضرت زینب(س)-مدح و مرثیه


حضرت زینب(س)-مدح و مرثیه

 


در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

 

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت

 

از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا

مادر تمام خویش را در دخترش ریخت

 

او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست

پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت

 

وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم

نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت

 

وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند

مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت

 

در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند

فرمود: غُضّوا... چشم ها در محضرش ریخت

 

زن بود اما با ابهّت حرف می زد

مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت

 

وقتی که وا شد معجرش، بال فرشته

پوشیه های عرش را روی سرش ریخت

 

به مرقدش، تازه نگاه چپ نکرده!

صد لشگر تازه نفس دور و برش ریخت

 

یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است

گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت

 

هجده سر بالای نیزه لشگرش بود

تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت

 

وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند

خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت

 

با نیزه می کردند بازی نیزه داران

آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت...

 

آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت



تلنگرنوشت: به مرقدش، تازه نگاه چپ نکرده!

صد لشگر تازه نفس دور و برش ریخت...



امام زین العابدین(ع)-مصائب


السلام عليك يا سيد السجدين



امام زین العابدین(ع)-مصائب

 

درد بسیار، مداوا گریه

ارث جامانده زهرا، گریه

روزها ناله و شب ها گریه

آب می خورد، ولی با گریه

 

گریه بر آب وضویش می ریخت

خون دل بر سر و رویش می ریخت

 

گریه بر شاه شهیدان خوب است

گریه بر کشته ی عریان خوب است

گریه بر دامن طفلان خوب است

گریه بر آن لب و دندان خوب است

 

خواسته هر سحرش گریه کند

در فراق پدرش گریه کند

 

گریه بر ناله آن مادرها

گریه بر گریه آن دخترها

گریه بر غارت انگشترها

گریه بر واشدن معجرها

 

رنگ مهتاب، زمینش می زد

دیدن آب، زمینش می زد

 

گریه بر ناقه نشسته سخت است

گریه با پیکر خسته سخت است

گریه با بال شکسته سخت است

گریه با گردن بسته سخت است

 

گریه خوب است که هر شب باشد

"گریه بر چادر زینب باشد"

 

آن که را هست پیاده نکُشید

تشنه رابر لب باده نکُشید

طفل را این همه ساده نکُشید

ذبح را آب نداده نکشید

 

هیچ کس آب به گودال نبرد

پدرش ذبح شد و آب نخورد

 

آمد و دید تنی افتاده

کشته­ی بی کفنی افتاده

شاه بی پیرهنی افتاده

پاره پاره بدنی افتاده

 

همه پروانه و شمعش کردند

بوریا آمد و جمعش کردند

 

آمد و دید کنارش پر نیست

بدنش هست ولیکن، سر نیست

چند انگشت، و انگشتر نیست

این حسین است ولی دیگر نیست

 

بس که با نیزه قلیلش کردند

ذبح کردند قتیلش کردند

علی اکبر لطیفیان

حضرت عباس(ع)(ایام محرم)

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

 

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

 

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

 

گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

 

بس که بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

 

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

 

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای ابوالفضل رفت... معجر من رفت 

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

 

رفتی با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

 

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

 

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

علی اکبر لطیفیان

حضرت عباس(ع)(ایام محرم)

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

ای وای سایه ی سرم از دست می­رود

پشت و پناه دخترم از دست می­رود

 

بی تکیه گاه می شوم و می­خورم زمین

یک کوه در برابرم از دست می­رود

 

او یک تنه تمام بنی هاشم من است

با این حساب لشگرم از دست می­رود

 

دارم برای غارتم آماده می­شوم

ای وای من برادرم ازدست می­رود

 

این ضربه ی عمود، عمود مرا کشید

از این به بعد این حرم از دست می­رود

 

نزدیک می­شوند به خیمه نگاه کن

دارد غرور خواهرم از دست می­رود

علی اکبر لطیفیان

حضرت عباس(ع)(ایام محرم)

حضرت عباس(ع)-شهادت

 

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

 

آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

 

به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى!

 

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

 

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

 

مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

 

مادرت آمده یا مادر من آمده است؟

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى؟

 

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى؟!

علی اکبر لطیفیان

حضرت علی اصغر(ع)(ایام محرم)

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

 

وقت آن است بگیری قمرش گردانی

پسرت را به فدای پدرش گردانی

 

ایستاده به روی پای خودش از امروز

مرد گشته ببرش مردترش گردانی

 

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد

پس ببر تا سند معتبرش گردانی

 

تو فقط نیزه نخور صد علی اصغر به فدات

دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

 

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم

صبر کن تا صدقه دور سرش گردانی

 

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی

جان من قول بده زود برش گردانی

 

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

نکند حرمله را با خبرش گردانی

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم بن الحسن(ع)

 

از تنم چند تن درست کنید

بی سر و بی ‌بدن درست کنید

 

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

 

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب

از لباسم کفن درست کنید

 

از پرِ تیرهای چله‌ نشین

بر تنم پیرهن درست کنید

 

سیزده مرتبه مرا بُکشید

سیزده تا حسن درست کنید

 

آن قدر قد کشیده‌ام که نشد

کفنی قد من درست کنید

علی اکبر لطیفیان

قاسم ابن الحسن(ع)(ایام محرم)


قاسم ابن الحسن(ع)

 

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

 

قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود

سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند

 

بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین

بعد ده سال دوباره حسنش را دادند

 

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد

عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند

 

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد

سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

 

داشت با ریختنش پای عمو کم شد

چقدر خوب زکات بدنش را دادند

 

گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید

گفت یعقوب ولی پیرهنش را دادند

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم بن الحسن(ع)

 

خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد

در دست عقیق یمنی داشته باشد

گر میل به قربان شدنی داشته باشد

بد نيست كه معشوق لنی داشته باشد

 

این جذبه عشق است که رد کردمت این جا

ورنه پی چشمم نمی آوردمت این جا

 

تو فرق نداری به خدا با پسر خویش

این گونه عمو را مکشان پشت سر خویش

خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش

تا قوم زمینت نزند با نظر خویش

 

آخر تو شبیه حسنی، حرز بیانداز

تو یوسف صحراي منی، حرز بیانداز

 

ماه از روی چون ماه تو وا مانده دهانش

زلف تو پریشان شد و دادند تکانش

حق دارد عمو این همه باشد نگرانش

این ازرق شامی و تمام پسرانش...

 

کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند

گر جنگ بیایند به چنگ تو میایند

 

زن ها چقدر موي پریشان تو کردند

از بس که دعا بر تو و بر جان تو کردند

وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند...

وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند...

 

گفتند: نبردش چه نبردي است! ماشالله

این طفل حسن زاده چه مردي است! ماشالله

 

بالاي فرس بودی و بانگ جرس افتاد

بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد

از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد

سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد

 

از زندگی ات، آه، تو را سیر نکرده؟

چیزي وسط سینه ي تو گیر نکرده؟

 

میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

آئینه جنگیدن مرد جملت کرد

آن قدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد

با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد

 

از بس که عدو سنگ به ظرف عسلت زد

اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد

 

دور و برت آن قدر شلوغ است که جا نیست

خوبیّ ضریح تو به این است جدا نیست

بر گیسوی تو خون جبین است، حنا نیست

نه... بردن این پیکر تو کار عبا نیست

 

باید که کفن پوش بلندت بنمایم

آغوش به آغوش بلندت بنمایم

 

یک لحظه تو پا شو بنشین... جان برادر

آخر چه کنم ماه جبین... جان برادر؟

تا پا مکشی روي زمین... جان برادر

از کاکل تو مانده همین؟... جان برادر

 

جسم تو زمین است، عمو می رود از دست

تو می روي ازدست، عمو می رود از دست

علی اکبر لطیفیان

امام هادی(ع)-مدح

امام هادی(ع)-مدح


 

آستان خدا کمال شما

هفت پرواز زیر بال شما

 

با شما می شود به قرب رسید

ای وصال خدا وصال شما

 

گاه با آدم و گهی با نوح

بی زمان است سن و سال شما

 

مثل جبرئیل می شود بالم

با همین غوره های های کال شما

 

دل سپردم، مباد پس بدهید

گرچه نا قابل است مال شما

 

بال ما را به آسمان ببرید

تا خداوند لا مکان ببرید

ادامه نوشته

حضرت رُباب(س)

حضرت رُباب(س)

در آفتاب نباشی رُباب حداقل
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل

دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
کمی بزن لب خود را به آب حداقل

چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی
عروس فاطمه قدری بخواب حداقل

تو یک تنه همه را تا فرات می بردی
اگر نبود به دستت طناب حداقل

تو را مجال ندادند قرص ماهت را
به صورتش بزنی یک نقاب حداقل

لب حسین خودش می کشد تو را در طشت
مکن نگاه به ظرف شراب حداقل
×××
چقدر آب شدی و چقدر پیر شدی
در آفتاب مشین ای رباب حداقل