حضرت زینب(س)-روضه وداع-قتلگاه(ایام محرم)


حضرت زینب(س)-روضه وداع-قتلگاه

 

تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن

گیرم ای شاه کسی نیست... خودم نوکر تو

 

لحظه ای فکر کنی پیر شدم، مدیونی

در سرم هست همان شوق علی اکبر تو

 

من خودم یک تنه از کرببلا می برمت

چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو

 

تو برایم نگرانی چه می آید سر من

من برایت نگرانم چه می آید سر تو

 

همه را بدرقه کردي و به میدان بردی

می روی، هیچ کسی نیست به دور و بر تو

 

بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم

نمی ارزد سر این کهنه شده... پیکر تو...

 

وای از معجر من، معجر من، معجر من

وای از حنجر تو، حنجر تو، حنجر تو

 

سعی ام این است ببینم بدنت را، اما

چه کنم! شمر نشسته جلوی خواهر تو

علی اکبر لطیفیان

حضرت علی اصغر(ع)(ایام محرم)

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

 

وقت آن است بگیری قمرش گردانی

پسرت را به فدای پدرش گردانی

 

ایستاده به روی پای خودش از امروز

مرد گشته ببرش مردترش گردانی

 

بی گناهی تو اثبات شود می ارزد

پس ببر تا سند معتبرش گردانی

 

تو فقط نیزه نخور صد علی اصغر به فدات

دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی

 

گلویش تازه گل انداخته من می ترسم

صبر کن تا صدقه دور سرش گردانی

 

جان من قول بده پیش کسی رو نزنی

جان من قول بده زود برش گردانی

 

طفل من تا بغل توست خیالم جمع است

نکند حرمله را با خبرش گردانی

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم ابن الحسن(ع)

 

بالاترين محله ي پرواز جاش بود

خورشيد از اهالي صبح نگاش بود

 

خال لبش كه ارثيه ي آفتاب هاست

يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود

 

يك بند بسته، بند دگر را نبسته است

اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود

 

کم كم بزرگ مي شود و مرد مي شود

آن قدر سنگ و تير و بهانه براش بود

 

افتاده بود و دور خودش داد مي كشيد

يك «استخوانْ درد» بدي در صداش بود

 

 آن جاده اي كه ما به غبارش نمي رسيم

اين نوجوان قافله در انتهاش بود

علي اكبر لطيفيان

قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم بن الحسن(ع)

 

از تنم چند تن درست کنید

بی سر و بی ‌بدن درست کنید

 

سنگ را بر تنم تراش دهید

تا عقیق یمن درست کنید

 

زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب

از لباسم کفن درست کنید

 

از پرِ تیرهای چله‌ نشین

بر تنم پیرهن درست کنید

 

سیزده مرتبه مرا بُکشید

سیزده تا حسن درست کنید

 

آن قدر قد کشیده‌ام که نشد

کفنی قد من درست کنید

علی اکبر لطیفیان

قاسم ابن الحسن(ع)(ایام محرم)


قاسم ابن الحسن(ع)

 

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

 

قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود

سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند

 

بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین

بعد ده سال دوباره حسنش را دادند

 

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد

عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند

 

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد

سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

 

داشت با ریختنش پای عمو کم شد

چقدر خوب زکات بدنش را دادند

 

گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید

گفت یعقوب ولی پیرهنش را دادند

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ایام محرم)


قاسم بن الحسن

‏در سرخی غروب نشسته سپیده ات

جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

آوای ناله های بریده بریده ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی رد خون به صحرا چکیده ات

خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

سخت است روضه  تن د‏ر خون تپیده ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ام

آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات

«احلی من العسل» ز لبان تو می چکد

ای گل زبانزد است بیان عقیده ات

باید که می شگفت گل زخم بر تنت!

از بس خدا شبیه حسن آفریده ات

بچه های حضرت زینب(ایام محرم)



بچه های حضرت زینب

ما آمدیم مثل غلامت برادرت

ای جان هر دوتائیمان نذر اصغرت

ما آمدیم تا که فدایت شویم، پس -

ما را مران به چشم بهاری خواهرت

این آرزوی ما دو برادر شده که کاش -

ما هم شویم جزء گلستان پرپرت

این هم اجازه نامه ی بابایمان، ببین

ما می شویم جای پدر یار و یاورت

قاسم فدائی ات شود و ما نظاره گر؟

دایی به ما اجازه بده جان مادرت

حر(ایام محرم)

حر

این چنین خواست خدا نام تو را حر باشد

کاخ ها در نظرت پاره ای آجر باشد

 

آه آنقدر بزرگی که شهادت می خواست

دل بی تاب تو از کرب و بلا پر باشد

 

 

شام دشنام شود ، باک نداری ای مرد !

سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد

 

شادمان باش حسین از تو رضایت دارد

حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد

 

آمدی سوی حرم  ـ  آه  ـ  برایت  ای حر

بیتی  آنگونه نداریم که در خور باشد..

حضرت علی اکبر(ایام محرم)

حضرت علی اکبر

...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

زیرپایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

ادامه نوشته