قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم ابن الحسن(ع)

 

بالاترين محله ي پرواز جاش بود

خورشيد از اهالي صبح نگاش بود

 

خال لبش كه ارثيه ي آفتاب هاست

يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود

 

يك بند بسته، بند دگر را نبسته است

اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود

 

کم كم بزرگ مي شود و مرد مي شود

آن قدر سنگ و تير و بهانه براش بود

 

افتاده بود و دور خودش داد مي كشيد

يك «استخوانْ درد» بدي در صداش بود

 

 آن جاده اي كه ما به غبارش نمي رسيم

اين نوجوان قافله در انتهاش بود

علي اكبر لطيفيان

قاسم بن الحسن(ع)(ایام محرم)

قاسم بن الحسن(ع)

 

خوب است هر عاشق قرنی داشته باشد

در دست عقیق یمنی داشته باشد

گر میل به قربان شدنی داشته باشد

بد نيست كه معشوق لنی داشته باشد

 

این جذبه عشق است که رد کردمت این جا

ورنه پی چشمم نمی آوردمت این جا

 

تو فرق نداری به خدا با پسر خویش

این گونه عمو را مکشان پشت سر خویش

خوب است نقابی بزنی بر قمر خویش

تا قوم زمینت نزند با نظر خویش

 

آخر تو شبیه حسنی، حرز بیانداز

تو یوسف صحراي منی، حرز بیانداز

 

ماه از روی چون ماه تو وا مانده دهانش

زلف تو پریشان شد و دادند تکانش

حق دارد عمو این همه باشد نگرانش

این ازرق شامی و تمام پسرانش...

 

کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند

گر جنگ بیایند به چنگ تو میایند

 

زن ها چقدر موي پریشان تو کردند

از بس که دعا بر تو و بر جان تو کردند

وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند...

وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند...

 

گفتند: نبردش چه نبردي است! ماشالله

این طفل حسن زاده چه مردي است! ماشالله

 

بالاي فرس بودی و بانگ جرس افتاد

بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد

از هر طرفی بال و پرت در قفس افتاد

سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد

 

از زندگی ات، آه، تو را سیر نکرده؟

چیزي وسط سینه ي تو گیر نکرده؟

 

میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

آئینه جنگیدن مرد جملت کرد

آن قدر عسل گفتی و مثل عسلت کرد

با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد

 

از بس که عدو سنگ به ظرف عسلت زد

اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد

 

دور و برت آن قدر شلوغ است که جا نیست

خوبیّ ضریح تو به این است جدا نیست

بر گیسوی تو خون جبین است، حنا نیست

نه... بردن این پیکر تو کار عبا نیست

 

باید که کفن پوش بلندت بنمایم

آغوش به آغوش بلندت بنمایم

 

یک لحظه تو پا شو بنشین... جان برادر

آخر چه کنم ماه جبین... جان برادر؟

تا پا مکشی روي زمین... جان برادر

از کاکل تو مانده همین؟... جان برادر

 

جسم تو زمین است، عمو می رود از دست

تو می روي ازدست، عمو می رود از دست

علی اکبر لطیفیان

قاسم بن الحسن(ایام محرم)


قاسم بن الحسن

‏در سرخی غروب نشسته سپیده ات

جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

آوای ناله های بریده بریده ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی رد خون به صحرا چکیده ات

خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

سخت است روضه  تن د‏ر خون تپیده ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده ام

آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات

«احلی من العسل» ز لبان تو می چکد

ای گل زبانزد است بیان عقیده ات

باید که می شگفت گل زخم بر تنت!

از بس خدا شبیه حسن آفریده ات