آيينه ی غرور

خاطراتش قشنگ و زيبا بود

عطر سيب و اقاقيا می داد

روزهای خوشش دگرگون شد

گذرش تا به کربلا افتاد

**

داغ هفتاد و دوشقایق را 

بر سرشانه های خود حس کرد

رنج زنجیر و درد سلسله را

برمچ دست و پای خود حس کرد

**

روی آییـنه ي غروردلش 

زیر باران سنگ چین افتاد

دید خورشید را که چندین بار

از سر نیزه بر زمین افتاد

**