گریه های رقیه را می دید 

کوه فریاد در گلویش بود 

محمل بازعمـه پشتِ سرش 

سرعباس روبـرویش بود 

**

دید از زیر نیزه ي جدش

بر زمین، قطره قطره خون می ریخت

دید در کوفه دشمن نامرد

سر او را به شاخه ای آویخت

**

کودکان چموش سنگ بدست

پای ناقه به جانش افتادند

مردمان حرامزاده شام 

خارجی زاده اش لقب دادند

**

از سربام خاک و خاکـستر

نقل سر بود و فرش راهش بود

چشم ناپاک شهر را می دیـد

غم نـاموس در نگاهش بـود

**

غیرتش را به جوش آوردند  

نیزه داران مستِ سکه پرست

چهره ي سرخ عمه را تا دید 

مثـل عباس چـشم خـود را بست