ای صاحب روضه ی پدربیا....!!!

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

....

دیروز از بال و پر پروانۀ تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

 ....

ای کاش در این جا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم
....

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

....

وقتی لب این کاسۀ پر آب، آقا

بر آستان تشنۀ دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد...



یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

 سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

 قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

 یازده بار به جای تو به مشهد رفتم...

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

 زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست...

 بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

 از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست...

 در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست؟

 سید حمید رضا برقعی


شهادت امام حسن عسکری(ع)





عاقبت شمع کمانی شررش می افتد

نخل اینبار کنار ثمرش می افتد...


مثل یک شیشه ی عطری که زمین خورد و شکست

یک دفعه کوچه به کوچه خبرش می افتد..

آن پرستو که دیوار قفس خورده پرش

خواه بیرون قفس،بال و پرش می افتد...

سرفه زد،لخته خون روی لبش پیدا شد

گذر زهر به سمت جگرش می افتد...

دلخوشی پسرش خواست کمی راه رود

دستی به پهلو و دستی کمرش ، می افتد...


آه لا یوم کیومک شه تشنه لبان

به لب کاسه آب،چشم ترش می افتد...

یاد آن طفل یتیمیست که گیسویش سوخت

با نگاهی که به اشک پسرش می افتد...

غنچه ای گوشه ی مقتل به تماشا مانده

سنگ می آید و گل برگ و برش می افتد...

تا زمین خورد ، تبر های همه بالا رفت

چقدر تیغ و سنان دور و برش می افتد...

با وضو آمده و نیت قربت دارد

نیزه ای که به دهان پدرش می افتد...

سینه ای تنگ و نفس تنگ و رد پای کسی

یازده قَه قهِ ، ناگاه سرش می افتد...

اسب ها... صورت بابا... کمکش کن عمه

لُ لُ لُکنت به جّانِ دختَ تَرش می افتد...


زهر نه ، روضه مقتل نفسش را میبرد

و صدای نفس مختصرش می افتد...

محمد معاذاللهی پور(کاتب)