حجةالاسلام سید محمد انجوینژاد(عقل در زندگی)
عقل
چنین اجازه ای نمی دهد. کل ما حکم به العقل، حکم به الشرع. اگر عقل اجازه
ندهد، تو این کار را شروع کنی و این بار را برداری، شرع اجازه نمی دهد. مگر
اینکه عقل نسبی باشد و تصور بر این باشد که این کار درست است.
بسیاری از اشکالات بزرگ در زندگی ما بخاطر استخاره های اشتباه است؛ استخاره های وهمی! خداوند جواب متعقلین را می دهد، نه متوهمین. وقتی عقل به تنهایی راهنمای غلط یا درستی است،
استخاره چرا !؟
فقط زمانی که بین انتخاب دو خوب یا دو بد مجبورید، می توانید استخاره کنید.
اجازه ی ورود به وهم ندارید. در وهم به ما کمک نمی کنند.
مسیحیت نسبت به دین یهود خیلی عالمگیر شد. بد هم پیش نمی رفت. اوایل، حواریون اصلا قابل مقایسه با بنی اسرائیل نبودند. موسی (ع) فقط یک هارون را داشت.
رسید به اینجا که رنگ قدسیت و تقدس مسیح در جامعه ی جهانی بسیار جا افتاد. مردم دیگر دنبال این نبودند که موسایی باشد که نیل را بشکافد یا از آسمان برایشان نان بیاورد یا دشمنانشان را آب ببرد. مسیح را یک وجود قدسی می دانستند که خدایی را معرفی می کند که اگر چیزی به ما بدهد یا ندهد، مقدس است و باید او را بپرستیم. [وجدتُک اهلاً للعبادة] مسیح (ع) خدا را معرفی کرد نه بعنوان وسیله ای که سرویس می دهد تا بنی اسرائیل را راضی کند تا ساکت شوند و اعتراض نکنند، بلکه وسیله ای که مردم عاشقانه دوستش داشتند. مسیح (ع) باب عشق و اهلیت عبادت خداوند را به جهان معرفی کرد.
طرفداران زیاد شدند. کم کم رده اولی که به عیسی (ع) نزدیک بودند و بی واسطه از ایشان استفاده کرده بودند، از دنیا رفتند و خوب هم شاگرد تربیت نکردند. رده دوم هم از دنیا رفتند و این ها هم خوب شاگرد تربیت نکردند. به تدریج کار به دست جماعتی به نام کلیسای کاتولیک افتاد. دعوای جدی عقل و دین از اینجا شروع شد؛ قرون وسطی.
کار بجایی رسید که رسما می گفتند در انجیل آمده است خداوند به تو عقل داده که از آن استفاده کنی، مگر در مواردی که کلیسا می گوید! تبصره می گذاشتند.
کم کم یک عده روحانی نما و کشیش که بسیاری از آن ها بعدها در دنیا و مقام و حکومت، غرق و زیر لجن مقام پرستی دفن شدند، دین را دست گرفتند و جلوی عقل را کامل گرفتند تا کسی نتواند چون و چرا کند. از اینجا رگه های مخالفت با دین، زیر پرچم دفاع از عقل شروع شد.
اول بدبختی بشر از جایی بود که یک عده بجای اینکه دین را نقد کنند، دینداران را نقد کردند و بجای مبارزه با دینداران متحجر و متظاهر، با دین مبارزه کردند. گفتند اگر دین به درد می خورد، زندگی این ها اینطور نبود.
مثل شبهه ای که امروز وارد می کنند و می گویند اگر اسلام به درد می خورد، چرا مسلمان ها اینقدر بدبختند !؟ که شهید مطهری این شبهه را 40 سال پیش جواب داد. این قاعده اصلا عقلانی نیست که اگر استاد خوب و ماهر است، همه ی شاگردانش باید خوب باشند. عقلانی نیست که بگوییم اگر دین اسلام خوب است، مسلمین باید با عمل به آن، کل جهان را گرفته باشند!
بحث فلسفه ی دین؛ مباحثی مثل عقل و دین، دین و دنیا و .. از اینجا شروع شد. با پروتستان ها و مارتین لوتر و معترضین به مذهب کاتولیک که آمدند علَم را بلند کردند و عقل گرایی مطرح شد. در آن وضعیت فشار و بندی که علما را له کرده بود، به گونه ای که گالیله را بخاطر برداشت های نجومی اش می خواستند اعدام کنند، ناگهان این بند پاره شد و عقل، خودکنترلی اش را از دست داد. دامنه ی عقل را در همه چیز گسترش دادند و وحی را زیر سوال بردند.
تمام مباحثی که امروز ما یا از آن چوب می خوریم یا استفاده می کنیم یا حداقل تیغ دو دم است، مثل حقوق بشر، دموکراسی، مباحث دینی و شبهات امروزه، بخاطر همان بند پاره کردن عُقلا بعد از قرون وسطی و ورود عقل نسبی به همه چیز و خراب کردن روحانیون کاتولیک است. منشأ تمامش همین است و تمام گناهش هم به گردن روحانیون کاتولیک آن زمان است که آن دیکتاتوری به اصطلاح دینی ِ مسیحی و جنگ های صلیبی را به راه انداختند.
تا رسید به اسلام. گرچه اسلام کمی از این جربان فاصله داشت؛ محل ظهورش شرق و خاورمیانه بود، اما این مباحث در متون علمی جهان بود. بحث معترضان عقل، عقل و دین، جایگاه دین در سعادت انسان.
پیامبر (ص) آمد و فرمود قرآن کریم فرموده یک قسمت از زندگی شما را من ِ خدا می چرخانم، قسمت دیگر را به دست پیغمبر و معصومین می دهم، و یک قسمت را به دست علمای شما می دهم. [اجماع] اجماع متخصصان؛ در مسائل دینی، اجماع علمای دینی. در مسائل مهندسی، اجماع علمای مهندسی و .. . و اگر این اجماع اشتباه شد، من ِ خدا آن را حل می کنم.
و یک قسمت را هم به دست خودت می دهم : بر عهده ی مکلّف است.
باید از عقلت استفاده کنی. هرچه قرآن و سنت و علما گفته اند را، این تو هستی که باید کنار هم بچینی. اسلام این را ارائه داد.
بعد از رحلت پیامبر (ص) کاری که خلفای اول و دوم کردند دقیقا مانند کاری بود که علمای مسیحی در زمان قرون وسطی کردند و می خواستند همین را ادامه بدهند که نشد. نشد چون اینها عالم دینی نبودند. علمای مسیحی به دین اشراف داشتند و خوب توانستند دین را تطبیق بدهند.
بحث دموکراسی سقیفه را اولین بار این ها مطرح کردند که بعدها در کتب غربی به عنوان نقطه ی روشن اسلام معرفی شد! چون دیدند که با سیاست های خودشان جور در می آید. وحی و سنت و پیامبر فراموش شود و مردم بنشینند با هم تصمیم بگیرند.
عمربن خطاب دستور داد هرآنچه مردم از سخنان پیامبر جمع آوری کرده بودند، بیاورند. همه را جمع کرد و در وسط بازار مدینه آتش زد و گفت حسبنا کتاب الله! کتاب خدا برای ما کافیست!
می خواستند همان بلایی که بر سر انجیل آمد، بر سر قرآن بیاید. یعنی کار تفسیر قرآن دست علما نباشد، دست عقل هم نباشد، دست حاکمان باشد! یعنی با استفاده از دین بتوانند حکومت کنند. چون وقتی اسم دین می آید، دیگر برای بایدها و نبایدها، نباید دلیل عقلی بیاوری؛ می گویند مخالفت با خداست!
حالا این مخالفت با دین را چه کسی باید تشخیص بدهد؟ علما؟ پس باید بساطشان جمع شود! عقل؟ باید بساطش برچیده شود!
در رگه های ظریف ترش مثل اخباریگری، اشعریگری، سلفیگری، هم در شیعه و هم در اهل سنت، آمدند و بساط عقل را جمع کردند.
غافل از اینکه دین اسلام دین نهایی است که اجازه نخواهد داد آنچه بر سر انجیل مسیح و کشیشان آمد، بر سر سیستم اسلام بیاید. خداوند وعده کرده است من اجازه نمی دهم قرآن تحریف بشود، اجازه نمی دهم آیاتی که دلالت بر عقل دارد حذف بشود. برای مردم 3 قسمت مشخص کرده ام. یک قسمتش را خط قرمز می گذارم و دوقسمت را به زمان و عقل واگذار می کنم. زمان یعنی علمایشان، و عقل هم عقل خودشان که باید تطبیق بدهند.
فلذا می بینیم که درباره برخی احکام قطعی خدا، مثلا احکام موسیقی، خدا می گوید من وارد نمی شوم و حوزه ی شخصی است. در نتیجه مجتهد برای این حکم قطعی، فتوا می دهد که بر عهده ی مکلّف است، خودش باید برود و تشخیص بدهد.
1. سوره احزاب - آیه 21
2. سوره نجم - آیه 39
دانلود صوت سخنرانی
بسیاری از اشکالات بزرگ در زندگی ما بخاطر استخاره های اشتباه است؛ استخاره های وهمی! خداوند جواب متعقلین را می دهد، نه متوهمین. وقتی عقل به تنهایی راهنمای غلط یا درستی است،
استخاره چرا !؟
فقط زمانی که بین انتخاب دو خوب یا دو بد مجبورید، می توانید استخاره کنید.
اجازه ی ورود به وهم ندارید. در وهم به ما کمک نمی کنند.
مسیحیت نسبت به دین یهود خیلی عالمگیر شد. بد هم پیش نمی رفت. اوایل، حواریون اصلا قابل مقایسه با بنی اسرائیل نبودند. موسی (ع) فقط یک هارون را داشت.
رسید به اینجا که رنگ قدسیت و تقدس مسیح در جامعه ی جهانی بسیار جا افتاد. مردم دیگر دنبال این نبودند که موسایی باشد که نیل را بشکافد یا از آسمان برایشان نان بیاورد یا دشمنانشان را آب ببرد. مسیح را یک وجود قدسی می دانستند که خدایی را معرفی می کند که اگر چیزی به ما بدهد یا ندهد، مقدس است و باید او را بپرستیم. [وجدتُک اهلاً للعبادة] مسیح (ع) خدا را معرفی کرد نه بعنوان وسیله ای که سرویس می دهد تا بنی اسرائیل را راضی کند تا ساکت شوند و اعتراض نکنند، بلکه وسیله ای که مردم عاشقانه دوستش داشتند. مسیح (ع) باب عشق و اهلیت عبادت خداوند را به جهان معرفی کرد.
طرفداران زیاد شدند. کم کم رده اولی که به عیسی (ع) نزدیک بودند و بی واسطه از ایشان استفاده کرده بودند، از دنیا رفتند و خوب هم شاگرد تربیت نکردند. رده دوم هم از دنیا رفتند و این ها هم خوب شاگرد تربیت نکردند. به تدریج کار به دست جماعتی به نام کلیسای کاتولیک افتاد. دعوای جدی عقل و دین از اینجا شروع شد؛ قرون وسطی.
کار بجایی رسید که رسما می گفتند در انجیل آمده است خداوند به تو عقل داده که از آن استفاده کنی، مگر در مواردی که کلیسا می گوید! تبصره می گذاشتند.
کم کم یک عده روحانی نما و کشیش که بسیاری از آن ها بعدها در دنیا و مقام و حکومت، غرق و زیر لجن مقام پرستی دفن شدند، دین را دست گرفتند و جلوی عقل را کامل گرفتند تا کسی نتواند چون و چرا کند. از اینجا رگه های مخالفت با دین، زیر پرچم دفاع از عقل شروع شد.
اول بدبختی بشر از جایی بود که یک عده بجای اینکه دین را نقد کنند، دینداران را نقد کردند و بجای مبارزه با دینداران متحجر و متظاهر، با دین مبارزه کردند. گفتند اگر دین به درد می خورد، زندگی این ها اینطور نبود.
مثل شبهه ای که امروز وارد می کنند و می گویند اگر اسلام به درد می خورد، چرا مسلمان ها اینقدر بدبختند !؟ که شهید مطهری این شبهه را 40 سال پیش جواب داد. این قاعده اصلا عقلانی نیست که اگر استاد خوب و ماهر است، همه ی شاگردانش باید خوب باشند. عقلانی نیست که بگوییم اگر دین اسلام خوب است، مسلمین باید با عمل به آن، کل جهان را گرفته باشند!
بحث فلسفه ی دین؛ مباحثی مثل عقل و دین، دین و دنیا و .. از اینجا شروع شد. با پروتستان ها و مارتین لوتر و معترضین به مذهب کاتولیک که آمدند علَم را بلند کردند و عقل گرایی مطرح شد. در آن وضعیت فشار و بندی که علما را له کرده بود، به گونه ای که گالیله را بخاطر برداشت های نجومی اش می خواستند اعدام کنند، ناگهان این بند پاره شد و عقل، خودکنترلی اش را از دست داد. دامنه ی عقل را در همه چیز گسترش دادند و وحی را زیر سوال بردند.
تمام مباحثی که امروز ما یا از آن چوب می خوریم یا استفاده می کنیم یا حداقل تیغ دو دم است، مثل حقوق بشر، دموکراسی، مباحث دینی و شبهات امروزه، بخاطر همان بند پاره کردن عُقلا بعد از قرون وسطی و ورود عقل نسبی به همه چیز و خراب کردن روحانیون کاتولیک است. منشأ تمامش همین است و تمام گناهش هم به گردن روحانیون کاتولیک آن زمان است که آن دیکتاتوری به اصطلاح دینی ِ مسیحی و جنگ های صلیبی را به راه انداختند.
تا رسید به اسلام. گرچه اسلام کمی از این جربان فاصله داشت؛ محل ظهورش شرق و خاورمیانه بود، اما این مباحث در متون علمی جهان بود. بحث معترضان عقل، عقل و دین، جایگاه دین در سعادت انسان.
پیامبر (ص) آمد و فرمود قرآن کریم فرموده یک قسمت از زندگی شما را من ِ خدا می چرخانم، قسمت دیگر را به دست پیغمبر و معصومین می دهم، و یک قسمت را به دست علمای شما می دهم. [اجماع] اجماع متخصصان؛ در مسائل دینی، اجماع علمای دینی. در مسائل مهندسی، اجماع علمای مهندسی و .. . و اگر این اجماع اشتباه شد، من ِ خدا آن را حل می کنم.
و یک قسمت را هم به دست خودت می دهم : بر عهده ی مکلّف است.
باید از عقلت استفاده کنی. هرچه قرآن و سنت و علما گفته اند را، این تو هستی که باید کنار هم بچینی. اسلام این را ارائه داد.
بعد از رحلت پیامبر (ص) کاری که خلفای اول و دوم کردند دقیقا مانند کاری بود که علمای مسیحی در زمان قرون وسطی کردند و می خواستند همین را ادامه بدهند که نشد. نشد چون اینها عالم دینی نبودند. علمای مسیحی به دین اشراف داشتند و خوب توانستند دین را تطبیق بدهند.
بحث دموکراسی سقیفه را اولین بار این ها مطرح کردند که بعدها در کتب غربی به عنوان نقطه ی روشن اسلام معرفی شد! چون دیدند که با سیاست های خودشان جور در می آید. وحی و سنت و پیامبر فراموش شود و مردم بنشینند با هم تصمیم بگیرند.
عمربن خطاب دستور داد هرآنچه مردم از سخنان پیامبر جمع آوری کرده بودند، بیاورند. همه را جمع کرد و در وسط بازار مدینه آتش زد و گفت حسبنا کتاب الله! کتاب خدا برای ما کافیست!
می خواستند همان بلایی که بر سر انجیل آمد، بر سر قرآن بیاید. یعنی کار تفسیر قرآن دست علما نباشد، دست عقل هم نباشد، دست حاکمان باشد! یعنی با استفاده از دین بتوانند حکومت کنند. چون وقتی اسم دین می آید، دیگر برای بایدها و نبایدها، نباید دلیل عقلی بیاوری؛ می گویند مخالفت با خداست!
حالا این مخالفت با دین را چه کسی باید تشخیص بدهد؟ علما؟ پس باید بساطشان جمع شود! عقل؟ باید بساطش برچیده شود!
در رگه های ظریف ترش مثل اخباریگری، اشعریگری، سلفیگری، هم در شیعه و هم در اهل سنت، آمدند و بساط عقل را جمع کردند.
غافل از اینکه دین اسلام دین نهایی است که اجازه نخواهد داد آنچه بر سر انجیل مسیح و کشیشان آمد، بر سر سیستم اسلام بیاید. خداوند وعده کرده است من اجازه نمی دهم قرآن تحریف بشود، اجازه نمی دهم آیاتی که دلالت بر عقل دارد حذف بشود. برای مردم 3 قسمت مشخص کرده ام. یک قسمتش را خط قرمز می گذارم و دوقسمت را به زمان و عقل واگذار می کنم. زمان یعنی علمایشان، و عقل هم عقل خودشان که باید تطبیق بدهند.
فلذا می بینیم که درباره برخی احکام قطعی خدا، مثلا احکام موسیقی، خدا می گوید من وارد نمی شوم و حوزه ی شخصی است. در نتیجه مجتهد برای این حکم قطعی، فتوا می دهد که بر عهده ی مکلّف است، خودش باید برود و تشخیص بدهد.
1. سوره احزاب - آیه 21
2. سوره نجم - آیه 39

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۲ ساعت 22:17 توسط ر.محجوب
|